راز خانواده ملکه(قسمت4)
 
leave it to me
Keep moving forward
 
 
شنبه 29 شهريور 1392برچسب:, :: 22:53 ::  دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫

بعد از ظهر همون روز میرنا روی بالکن نشسته بود و داشت با خودش حرف میزد

میرنا:اوهه چطوری بعد از این اتفاق توی چشمای فیلیز نگاه کنم اگه بهش آسیب رسونده باشم چی؟!!!!

اوههه بعد از این اتفاق دیگه محاله منو قبول کنن.

یه دفعه کریستال اومد و گفت:اوه عالیه خدایا ناخدا پاپلوئه روز به این قشنگی هوا هم خوب اونوقت تو نشستی اینجا و اخم کردی!

میرنا:چیکار کنم امروز آبروی خودمو پیش خونواده دامیان بردم محاله دیگه قبولم کنن تازه از همه بدتر ممکنه به فیلیز آسیب رسونده باشم!

کریستال:ول کن اون دختره رو!!!!

میرنا:خب بگذریم میبینم که تو دوباره تیپتو عوض کردی؟!!!!

کریستال:خب اگه یادت باشه گفتم من عادت دارم دم به دقیقه لباس عوض کنم.

میرنا:خب آره یادمه.

کریستال:بگذریم میدونی تو فقط طرز چای خوردن پیانو زدن و بالکن این خونواده رو دیدی راستش اونا با کسایی که تعصبات قومیشون رو بدونن بیشتر کنار میان تو با یه جا نشستن که نمیتونی بدونیشون بیا جاهای جذابتر این ساختمون رو ببین بجنب و دست میرنا رو گرفت و دوید.

به راه پله رسیدن

کریستال:این به تالار اجرای برنامه راه داره

 بالا رفتن میرنا داشت از تعجب شاخ درمی آورد روی دیوار ها پر از نقاشی ها و کاشی کاری هایی بود که اون تا به حال تو عمرشم ندیده بود

میرنا:کریستال چرا تا حالا نگفته بودی قراره توی ساختمون به این قشنگی قراره عضو بشم؟

کریستال:اگه سالن کنسرت رو ببینی چی میگی اونم موقع شنیدن موسیقی

 

به اون طرف نگاه کرد نقاشی ها و کاشی کاری های اونجا خیلی قشنگ تر بودن

و به نظر میومد معنی دارن

و یه لوستر کریستال باشکوه هم از سقف آویزون بود

میرنا:چرا این کارو میکنن؟

کریستال:چی؟

میرنا:چرا ساختمونی که فقط برای اجرای برنامه تئیین شده انقدر جذاب کردن؟

کریستال:خب میدونی همه این چیزایی که روی دیوار میبینی درواقع اعتقادات و سنت های خونواده دامیانه که اون قدیم قدیما به مونقره ای معروف بودن.

میرنا:مو نقره ای ها!!!!!

کریستال:اخه میدونی اجداد خونواده دامیان یا همون مونقره ای ها موجودات برترن اونا خیلی خیلی قوین ولی الان دیگه مونقره ای توشون کم گیر میاد عوضش پوستشون مثل برف سفیده.

میرنا:چه جالب!

از پله بالا رفتن میرنا پشتکی داشت راه میرفت و میگفت:واقعا خیلی زیباست

ولی هواسش نبود پشتکی پای فیلیز رو که داشت میومد لگد کرد.

فیلیز:اووووووووووو

میرنا روشو برگردوند فیلیز رو دید ولی با یه شکل و قیافه جدید

میرنا:وایییی واقعا متاسفم خانم.

فیلیز دست میرنا رو کنار زد و گفت:اشکالی نداره

بعد گذاشت رفت.

کریستال:تو دیگه کی هستی دختر پای زنه رو له کردی!!!!

میرنا:اوه کریستال هرچی سعی میکنم بیشتر آبروی خودمو میبرم!

کریستال:ولش کن بیا بریم.

میرنا باز داشت پشتکی راه میرفت اندفعه زد پای سالی رو لگد کرد

سالی:آخخخخخ

میرنا:وای واقعا متاسفم آقای مک گرگور

سالی:عیبی نداره ولی میگم شما واقعا امروز پاتوق لگد کردن شدین یا من اشتباه میکنم؟

میرنا:واقعا متاسفم سرگرم صحبت با کریستال بودم

سالی:خیلی ازت خوشم میاد یاد زمانی می افتم که خودمم توی مدرسه تو دست و پاچلفتی بودن معروف بودم

میرنا لبخندی زد دستشو پشت سرش قایم کرد و یه خرده سرشو پایین انداخت.

سالی:جدی میگم توی مدرسه از بس دست و پا چلفتی و هواس پرت بودم بهم لقب بی مخ مدرسه رو داده بودن

میرنا:خب پس باید خوش حال بشم که یکی مثل خودم تو خونواده دامیانه

بعد هردو باهم خندیدن کریستال اومد دست میرنا رو گرفت و گفت:خب خیلی از دیدنتون خوش حال شدیم آقای سالی ولی ما فعلا باید بریم بعد دست میرنا رو کشید و رفت.

میرنا:اون خوش قیافه است نه؟

کریستال:اوههه آره لاقل از اون دوست فضولش بهتره

بعد کریستال گفت:ششششششششش

میرنا:چیه؟

کریستال:هیس جایی که میخوام ببرمت خونواده دامیان نباید بفهمن

بعد روی دیوار دوبار کوبید دیوار باز شد دقیقا مثل در مخفی

کریستال گفت:بیا تو

میرنا سرشو تکون داد و گفت:اوم اوم

کریستال وقتی دید میرنا راضی نمیشه به زور آوردش تو و دیوار بسته شد

میرنا:هی چیکار میکنی

کریستال:هیچی نگو فقط باهام بیاد بعد به یه راه پله اشاره کرد و باهم ازش پایین رفتن راه پله خیلی طولانی بود.

میرنا:وای نمیدونستم زیر زمین اینجا انقدر عمیقه.

کریستال:زیرزمین نیست قلعه است

بعد به یه جا رسیدن که مثل جاهای معمولی ساختمان بود کریستال به دوتا دختر اشاره کرد و گفت: اینا بهترین دوستا و راز نگردارهای منن (میوکی)(رز)

میرنا:از آشناییتون خوشبختم.

میوکی:ما هم خوشبختیم

کریستال:خب همونطور که گفتم همه اینا دوستان و راز نگهداران منن

یه دفعه یه دختری گفت:کریستال.

کریستال روشو برگردوند بعد دشمن قدیمی و عینکیش دیانا روش چندین تا قوطی آبمیوه ریخت و کریستال افتاد زمین

کریستال:هی چه مرگته مامان و بابات اینجوری بهت یاد دادن سلام کنی بی ادب!!!!!

دیانا:روی تو بشکه رو هم بندازم برات کمه چندتا قوطی آبمیوه تنتو درد میارن؟!!!

کریستال:خب اگه واقعا میخوای روم بشکه بندازی زود باش من بدتر از اینارم تحمل کردم

دیانا روشو برگردوند وگفت:خب لاقل خواستم هالیت کنم که تو همش سعی میکنی بهترین باشی ولی بدون موفق نمیشی پس سعی نکن.

کریستال هم روشو برگردوند و گفت:خب من از خودم همیشه خلاقیت به خرج میدم ولی تو که با اون چهارچشمی بودنت عمرا به پای من برسی

دیانا:حرکاتت رو از من تقلید نکن.

کریستال:تا زمانی که تو همش اذیتم کنی منم اذیتت میکنم.

دیانا:خب بکن ولی یادت نره شاید من چهار چشمی باشم ولی چشمایی دارم که هیچ کس نداره و لاقل از چشمای بیریخت تو که بهتره
کریستال سرشو با حالت لوسانه ای روی شونه دیانا گذاشت و گفت:بی خیال چشمای من و تو که باهم فرقی نداره!!!

دیانا:بله میدونم ولی اصلا اینطور نیست بازم به هر حال چشمای تو خیلی بیریخته

کریستال دندوناشو به هم فشرد و تو دلش گفت:چه قدر بی لوس و بی جنبه است!!

دیانا:خب چی داری بگی؟

کریستال:ببین دیانا داری بد جوری رو مخ من دوچرخه سواری میکنی میدونی که اگه قاطی کنم چی میشه

دیانا به کریستال یه هو حمله ور شد طوری که کریستال وحشت کرد.

دیانا:خب قاطی کن اونوقت منم به همه نشون میدم کی لوس و بی جنبه و بی احتیاطه

کریستال:خب فعلا که تو داری خودتو ضایع میکنی نه من.

دیانا:ولی بالاخره نوبت تو هم میشه.

اندرو از اونور اومد و گفت:دعوای خانم ها رو دوس دارمI love the ladies fight

کریستال و دیانا:هان؟{البته دیانا لبخند زد و کریستال اخم کرد}

دیانا:اوهه این چه حرفیه شما با اومدنتون به دعوا پایان میدید.

اندرو:خیلی ممنونم مادمازل زیبا!!!خیلی خوبه که یکی از آدم تعریف کنه.

دیانا دستی به شونه اندرو کشید و گفت:تعریف کنم؟من عاشق تعریف کردنم همیشه بودم .

کریستال:اههههه یعنی چی که دعوا پایان یافت اتفاقا وقتی شما رو دیدم حالم بدتر شد تازه تعریف کی بود که همین الان داشت منو تحقیر و مسخره میکرد؟

اندرو:آخیییی حسودیت میشه؟

کریستال:حسودی!! آخه به چی باید حسودیم بشه؟!!

اندرو:اشکالی نداره همه دخترا وقتی با من روبه رو میشن این احساسو دارن ولی خیلی زود نظرشون عوض میشه.

کریستال روشو برگردوند و با تمسخر گفت:هاهه چه مسخره!!!!

اندرو:اشکالی نداره توهم میتونی بیای و به بازو و شونه من دست بزنی هرچی باشه من تن تورو دیدم ولی تو تن منو احساس نکردی.

کریستال انقدر عصبانی بود که احساس میکرد موهاش از شدت عصبانیت مثل آتیش داره تو هوا میچرخه فریاد زد:من نمیتونم با جونور فضول و بی ادبی مثل تو کنار بیام.

اندرو:اشکالی نداره اینم تو حافظم ذخیره میکنم تا وقتی نظرتون عوض شد خودتون بهش بخندین

کریستال:هممممم میرنا بیا بریم دیگه نه تحمل اینجا رو دارم نه تحمل این آقارو

میرنا:خیل خب صبر کن

کریستال فریاد زد:بیا بریم

خب اینم از قسمت4 الان قسمت 5رو میذارم

 


نظرات شما عزیزان:

ÂnGelina
ساعت0:17---1 مرداد 1393
وای خیلی صحبت کردن کریستال رو دوست دارم:) خیلی باحاله


کاراکترات حرف نداشتن
پاسخ:هه ممنون


GOLD VAMPIRE
ساعت8:18---17 تير 1393
راستي ملاني سندرا گفت از طرف اون بهت بگم داستانت عاليه،نپرسيدم چرا خودش نيومدم بگه چون نمي دونم.
راستي آدرسم به دليل يه پسر بي أدب تغيير كرد.
پاسخ:چی شد؟


VAMPIRE GIRL
ساعت1:52---9 تير 1393
اوفف این اندرو رو اعصابه میگم یه لوستری چیزی بنداز رو سرش این دل من خنک شه.

ساحل
ساعت23:22---4 دی 1392
ممنونم عزیزم خیلی داستان هات قشتگ بودن نقاشی ها که اصلا حرف نداشتن خب امیدوارم موفق باشی

ساحل
ساعت23:19---4 دی 1392
ممنونم عزیزم خیلی داستان هات قشنگ بودن نقاشی ها که اصلا حرف نداشتن موفق باشی<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(5).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(8).gif" width="18" height="18">

ساحل
ساعت23:18---4 دی 1392
ممنونم عزیزم خیلی داستان هات قشنگ بودن نقاشی ها که اصلا حرف نداشتن موفق باشی
پاسخ:ممنونم لطف داری!!


مامي
ساعت9:13---14 آبان 1392
وبلاگ خوبي درست كردي اما بهتر نيست يه كم بدون عجله كار كني؟ داستانت پخته تر تز كار در مياد نقاشي هات كه حرف ندارند موفق باشي عزيزم
پاسخ:مرسی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید من در این وبلاگ داستان مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد میتونین منو آلتین یا لوچیا آنا صدا کنین یا گوگو تماگو درضمن من دراین وب عضوم http://dastanmn.mihanblog.com تورو خدا بهش سر بزنین قول میدم پشیمون نشین
آخرین مطالب
همسایه ها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای یک ستاره و آدرس mirena.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 51
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 56828
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 252
تعداد آنلاین : 1